جدول جو
جدول جو

معنی خشت دامن - جستجوی لغت در جدول جو

خشت دامن
(خُ /خَ مَ)
مادرزن. خوشدامن. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوش دامن
تصویر خوش دامن
پاکدامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشک دامن
تصویر خشک دامن
پاک دامن، نجیب، عفیف، پارسا، پاک جامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشت دادن
تصویر پشت دادن
تکیه دادن به چیزی، برگشتن، رو گردانیدن، پشت به میدان جنگ کردن و گریختن از پیش دشمن، پشت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(وُ دَ)
یا پشت بدادن، اتکاء. تکیه کردن. استناد کردن، روگردانیدن. روی برگردانیدن. روگردان شدن. (برهان قاطع). اکساء، پشت دادن. کصم کصوماً، پشت دادن و برگردیدن بجائی که آمده بود. ادبار، پشت دادن و سپس رفتن. دبر، پشت دادن و سپس رفتن. (منتهی الارب) ، گریختن. فرار. رو به فرار نهادن. منهزم شدن. روی تافتن: و امیر بوری و امیر طاهر پشت بدادند و پیادگان را بدست ایشان بگذاشتند. (تاریخ سیستان ص 374). یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر بسختی داشتی لاجرم دشمنی صعب روی نمود همه پشت بدادند. (گلستان). یارش از کشتی بدرآمد که پشتی کند همچنین درشتی دید و پشت بداد. (گلستان).
دید عدو روی شه و پشت داد
پشه توقف نکند پیش باد.
عماد.
، زائل گشتن:
خوابم ز خیال روی تو پشت بداد.
- پشت دادن کاغذ، رنگ مرکب بر یک روی از روی دیگر پدید شدن. مرکب از یک روی کاغذ بدیگر روی نفوذ کردن. بیرون دادن کاغذ بد، رنگ مرکب را از پشت صفحه. سیاهی و مرکب را بجانب دیگر نشر دادن و آن عیبی است در کاغذ: این کاغذ پشت میدهد.
، آماده شدن مادینه پذیرفتن نرینه را.
- پشت دادن (اسب و ستور) ، حاضر و رام بودن برای سواری. رامی و آرامی نمودن اسب گاه سوار شدن سوار را: اسب یکه شناس آن است که جز بصاحب یا رائض خود پشت ندهد. شموس، اسب که پشت ندهد. (مهذب الاسماء).
، بپایان رسیدن. تدهور، به آخر رسیدن شب و پشت دادن. سفرت الحرب، پشت دادن حرب. (منتهی الارب).
- پس پشت دادن، گریختن: چون طوسیان تنگ دررسند من پذیره خواهم شد و یکزمان دست آویزی بکرده پس پشت داده وبهزیمت برگشته... (تاریخ بیهقی ص 435)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُ مَ)
مادرزن. (از برهان قاطع). خشامن. (حاشیۀ برهان قاطع) :
مرا مغز خرداد خشتامنم.
(از فهرست دیوان سوزنی).
، مادرشوهر، حماه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ)
خشک دامان. نیکوکار. برابر تردامن. پاکدامن. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ تِ)
خشت ناپخته. مقابل آجر. خشتی که از قالب بدرآمده باشد و در کوره برای پختن قرار نداده باشند، لبن:
آنچه در آینه جوان بیند
پیر درخشت خام آن بیند
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نیکوکار. پاکدامن. خشک دامن. مقابل تردامن:
خشک دامان شوم انشأاﷲ.
خاقانی.
اصفیا را پیش کوه استاده سوزان دل چو شمع
همچو شمعاز اشک غرق و خشک دامان دیده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خُ / خَ مَ)
مادرزن را گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشک دامن
تصویر خشک دامن
نیکو کار پاکدامن مقابل تر دامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت دادن
تصویر پشت دادن
تکیه کردن، استناد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک دامنی
تصویر خشک دامنی
عمل خشک دامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش دامن
تصویر خوش دامن
((~. مَ))
خشتامن، مادرزن، مادرشوهر، خشدامن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشت دادن
تصویر پشت دادن
((~. دَ))
به چیزی تکیه دادن، روگردانیدن، پشت به میدان جنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشدامن
تصویر خشدامن
((خُ مَ))
خشتامن، مادرزن، مادرشوهر، خوش دامن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشت دادن
تصویر پشت دادن
تکیه
فرهنگ واژه فارسی سره
پاک دامن، پاک دامان، عفیف، نجیب، پاک، باعفت
متضاد: تردامن، آلوده دامن، آلوده دامان، نانجیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شرمسار کردن، خوار داشتن، تحقیر کردن، سبک کردن، سرشکسته ساختن، خفیف کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عفیف، پاک دامن، نجیب، باعصمت
متضاد: تردامن
فرهنگ واژه مترادف متضاد